« طلاق »
این داستان را قبلا نیز نوشته بودم و در آرشیو وجود دارد . به اندازه کافی پیچیده بود و من هم به عمد آن راپیچیده تر کرده بودم . به این شگل که پاراگرافها را در هم ریخته بودم . در پی کامنتهای سازنده و ارزشمند شما عزیزان به این نتیجه رسیدم که آن را به حالت عادی بر گردانم و بدون دست زدن به کل ساختمان داستان ،ُ تنها پاراگرافها را ردیف و بجای خود گذارم . حال برای آگاهی و نظرات شما و دوستان عزیز و گرامی دیگری که به جمع ما پیوسته اند مجددا آن را به روز می کنم .
« طلاق »
خودکار در دستش بود و می خواست تا آخرين امضاء را زير سند طلاق بگذارد . چشمهايم به دنبال کش و قوس خودکار می دويد و صدای ضربان قلبم مثل همان صداهايی بود که يک بار ديگر هم..... شنيده بودم .
آن صدا و آن ترس و لرزها مال سال هايی ديرتر بود .
+ نوشته شده در شنبه هشتم مهر ۱۳۸۵ ساعت 1:27 توسط محمد
|