به بهانه بازی آرزوها !
خانم غضنفری من را هم وارد گود آرزوها کرد . قبل از هر چیز برای خودش که هنرمند و منتقد سینمایی شهر و دیارمان می باشد ، آرزوی موفقیت دارم . امیدوارم پرٍ پروازش از دروازه های بندر مغموم و محروم عبور کند تا همچون هنرمندان قلم زنی از این خطه باعث سر بلندی و سر افرازی مردم زادگاهش گردد.

هنرمندان و قلم زنانی چون منیرو روانی پور ، صادق چوبک ، علی دشتی ، رسول پرویزی ، و منوچهر آتشی . آنهایی که جانمایه ی اوج خلاقیتهایشان ، بر گرفته از حماسه و درد و رنجِ مردم این سامان است . گر چه در ایران عزیز بناچار برای به ثبت رساندن خود ، باید همچون همگنان خویش به پایتخت رفت و پایتخت نشین شد ....و بمصداق همین شاید کتاب ( کولی کنار آتش ) منیرو هم قصه ی همین ماجرا باشد ! و اگر چه بعضی از همین هنرمندان عزیز بعدها کُنج عافیت طلبی پیشه کردند و در دم و دستگاه دولتی به وکالت و سناتوری و ممیزی کشیده شدند !! ....اما در بخش قلمی و هنری خود را به ثبت رساندند . هر کدام از آنها بدعت گذار روشی نوین در فوت و فن داستان نویسی و شعر سرائی شدند و بارها مورد تشویق و ترغیب اساتید اهل فضل قرار گرفتند . فروغ فرخزاد که شاعرترین شاعرها بود و تحقیقاً بر روی همه ی شاعرهای آن زمان نظری قاطع و جامع داشت ، در مصاحبه ای با ایرج گرگین ، نظرش را در مورد همشهری شاعرمان ، زنده یاد منوچهر اتشی موجب فخر و مباهات همه ی جنوبی های ایران و مخصوصاً بوشهری ها می باشد .
قسمتی از مصاحبه فروغ در باره منوچهر آتشی را با هم می خوانیم :
آتشی با دیوان اولش مرا کلی طرفدار خودش کرد . خصوصیات شعرش به کلی با مال دیگران فرق داشت . مال خودش و آب و خاک خودش بود . وقتی کتاب اول او را با مال خودم مقایسه می کنم شرمنده می شوم . اما نمی دانم چرا دیگر از او خبری نیست . نباید به تهران می آمد . بچه های تهران آدم را خراب می کنند . هر جا شعری از او دیده ام با حوصله خوانده ام . اگر خودش را حفظ کند خیلی خوب خواهد شد .
....و اما آرزوهایم . کدام آرزوها ؟! آرزوهای بر باد رفته و دست نیافته یا آرزوهای رؤیایی ؟ ....در خواب و بیداری ! نسرین خانم دوست همکارم ، هر هفته « لوتو » می خرد و برای برنده شدن جایزه بزرگ و پولهای کلان رؤیا می بافد . همیشه به من می گوید نیت کن ! چه می خواهی ؟ اگر برنده شدم ، حتماً برات می خرم . من هم همیشه می گویم : فقط یک خانه ! .
یک بار سر صحبت باز کرد و گفت : اگر تو برنده بشی چکار می کنی ؟ گفتم : من به این بازیها اعتقاد ندارم و تا به حال حتی یک بار هم بازی نکرده ام . گفت : حالا فرض کنیم بازی کردی و برنده شدی . گفتم : یک کارخانه بزرگ می گیرم و همه ی دوستان و آشنایان بیکارم را جذب کار می کنم ، گفتم : فروشگاه های زنجیره ای دایر و ایجاد کار می کنم . گفتم :.....گفت : این حرفها مال آدم های عقده ای است . بابا دلت خوشه ..من مقداری از پولها برای بچه هایم و مابقی اش برای خودم تا آخر عمر مسافرت و گردش و زندگی می کنم و از عمرم لذت می برم .
نسرین خانم گر چه در حال حاضر راننده تاکسی است ، اما تحصیلات متوسط و عالی اش را در آلمان به پایان رسانده و در رشته روانشناسی و پتاگوژی متخصص است و تجارب کاری زیادی دارد . او بخاطر اقامت دیرینه و تحصیلاتش ، همه ی کتابهای رُمان و داستانش را به زبان آلمانی می خواند .....اما این هم از عجایب روزگار است که تمام موزیکهای سنتی و آهنگهای روز ایرانی را گوش میدهد و شیفته ی شعر و غزلهای فارسی ست !! شاید یکی از الفت و دوستی اش با من علاقه مندی مشترک ما در این زمینه ها باشد . او عمیقاً خانم خوش قلب و مهربانی ست که حرفهایش را رُک و با معیارهای روانشناختی می زند .
آری دوستان من به زعم ایشان یک عقده ای هستم . یک عقده ای که دوست دارد در خوشبختی خودش ، دیگران را هم سهیم کند .
پی نوشت : عکسهایی از سهیلا : از کاروان چه مانده ؟....شعله هایی که محفلمان را در سفر تفریحی هارتس تا پاسی از شب گرم کرده بود.....صبح سرد و خاموش و بجز خاکستر چیزی از آن باقی نمانده بود .